برای دسترسی به محتویات این نشریه از درختواره سمت راست موضوع مورد نظر خود را انتخاب کنید.
- 1
- 2
- 3
- 1
- 2
- 3
- 4
- 1
- 2
- 1
- 2
- 3
- 1
- 2
- 3
- 4
- 5
- 6
- 7
- 1
- 2
ماه نگار
محقق: اصغر عرفان (پژوهشگر و فعال حوزه رسانه)
5 تیر: روز جهانی مبارزه با مواد مخدر
به احمد بگو اجازه نده توی اون دنیا به خاطرش تو آتیشِ قهرِ خدا بسوزم. درسته که زغالهای سرخ منقل بیشتر از خندههای احمد توي ذهنم باقی مونده، ولی به فکرش هستم. بگو دردش رو درمون کنه. نذاره شبیه من بسوزه و بسازه. بگو به داد خودش برسه... .
این حرفها تکههای جدانشدنی از ذهن احمد بودند که همیشه با تصویر اشکهای مادر همراه بود؛ حرفهایی که پدر لحظات آخر عمرش میزد.
ـ احمد، احمد، بیا... صدای پدر از پشت سبزههای کنار خیابون میاومد. دستاش به سختی بالا اومد و سبزهها رو کنار زد. یه در شیشهای بزرگ به چشمش خورد که روی اون کلماتی قرمزرنگ نوشته شده بود. با چشمهای بیرمقش خوب تونسته بود بخونه: «مرکز ترک اعتیاد».
6 تیر (27 ژوئن): تولد هلن کِلِر، دانشمند نابینا و ناشنوا
من لجوج بودم. وحشی بودم. کلمه و واژه را نمیفهمیدم. دنیا برایم مفهومی نداشت، تا اینكه انگشتانم را کشف کردم. معلم، مرا با لمس انگشتان درس میداد. من زبان فرانسه و آلمانی را فراگرفتم و دنیای خاموش اطراف من، فرصتی طلایی برای باروری من فراهم آورد. «هر چیز، شگفتیهای خود را دارد. حتی تاریکی و سکوت. من با لطف خدای خود، آموختم در هر حالتی که هستم، از آن خوشنود باشم».
هلن کِلر، بیش از چهل کتاب و مقالات بسیاري درباره نحوه تفکر و تحصیل نگاشت و زندگینامه خود را به چاپ رساند و چندین آموزشگاه تأسیس کرد و سرانجام در 88 سالگی درگذشت.
6 تیر: سوءقصد به جان حضرت آیتالله خامنهای در مسجد ابوذر (1360)
خدا تو را برای آخرالزمان ما ذخیره کرده بود. تو گوهری بودی که باید قلبت میتپید. کسی نمیتوانست و نمیبایست تو را از ما بگیرد. بمبی هم که در آن ضبط صوت کار گذاشته بودند، نتوانست کاری از پیش ببرد؛ چون خدا نمیخواست. چون قرار بود سکاندار این کشتی بزرگ انقلاب باشی. قرار بود همانی باشی که یک اشاره کنی و ما به سر بدویم. قرار بود بمانی و بشوی قوت قلب خمینی؛ همانکه وقتی درباره رهبري نظام از او پرسیدند، گفت: «تا خامنهای هست، چرا غصه میخورید؟».
7تیر: شهادت آیتالله بهشتی و یارانش (1361)
- از دیدار امام برگشت. توی فکر بود. امام خواب دیده بود عبایش سوخته. به او گفته بود مواظب خودتان باشید. میگفت: پرسیدم چرا؟ امام جواب داد: «آقای بهشتی، شما عبای من هستید».
- صبح بود. یک اتوبوس آدم جلوی خانه بهشتی پیاده شدند. یک نگاه کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. دعوا شده بود. یکی گفته بود. «خونه بهشتی کاخه». یکی دیگر گفته بود. «هشت طبقه است». راننده، بهشتی را میشناخت. همه را آورده بود جلوی خانه. گفته بود: «حالا ببینید و قضاوت کنید».
- خستگی از چشمهای همه پیدا بود. آخر، اجلاس پایانی خبرگان قانون اساسی بود. همه هم بودند؛ همه نمایندههای سیاسی کشورها. رفته بود جلو، با تکتکشان دست داده بود و ازشان تشکر کرده بود، آن هم به سه زبان انگلیسی، عربی و آلمانی. فکر نمیکردند روحانیها انگلیسی و آلمانی هم بدانند.
14 تیر: روز قلم
این سطور موازی، جولانگاه توست. فرصتی است برای فریاد. لحظاتی است برای بیپرده و بیواسطه حرف زدن. تو رسول شکفتنیهایی و پیغامآور واژههای ناب و آینهدار سراچة دل. نرم و روان میرقصی و مینوازی پرده جان ما را. با تو، میراث حقایق، مکتوب میمانند برای نسل فردا. با تو، جوهره رسالت شریعت، نمودار میشود. تو اگر زنده و پویا باشی، بشر، نمودار میشود. تو اگر زنده و پویا باشی، بشر هرگز جاهل نخواهد ماند. پس سرود «بودن» بخوان، قلم!
18 تير: درگذشت مهدي آذر يزدي
اولين باري كه «حسرت» خوردم موقعي بود كه ديدم پسرخالهء پدرم ـ كه روي پشتبام با هم بازي ميكرديم و هر دو هشت ساله بوديم ـ چند تا كتاب دارد كه من هم ميخواستم و نداشتم. به نظرم ظلمي از اين بزرگتر نميآمد كه آن بچه كه سواد نداشت، آن كتابها را داشته باشد و من كه سواد داشتم، نداشته باشم. كتابها، گلستان و بوستان سعدي، سيدالانشاء، نوظهور و تاريخ معجم چاپ بمبئي بود كه پدرش از زرتشتيهاي مقيم بمبئي هديه گرفته بود.
شب، قضيه را به پدرم گفتم. پدرم گفت: اينها به درد ما نميخورد: گلستان و بوستان و تاريخ معجم كتابهاي دنيايياند. ما بايد به فكر آخرتمان باشيم. شب رفتم توي زيرزمين و ساعتها گريه كردم و از همان زمان عقده كتاب پيدا كردم كه هنوز هم دارم. از خوراك و لباس و همه چيز زندگيام صرفهجويي ميكنم و كتاب ميخرم از هر تفريحي پرهيز ميكنم و به جاي آن كتاب ميخوانم».1
پي نوشت:
1. خاطرهاي از زبان مهدي آذريزدي.